با دل خوش و امیدوار و اندک استرسی که تو وجودمه میام رو تختم دراز میکشم. میتونم بگم 90 درصد برای آزمون فردا (در واقع امروز!) آماده م ^-^
امروز بسی مسرور شدم فهمیدم ساعت 8 و نیم باید تو حوزه باشم. صبح میتونم در حد نیم ساعت یه نیم نگاهی به فرمولا و نکات بندازم و خیلی خوب میشه.
حوزه همون مدرسه ای هستش که خانم الف ( منفور ترین معلم زندگیم ) ازمونای شیمیش رو اونجا برگزار میکرد. وقتی فهمیدم حوزه اونجاست خیلی عصبی شدم و خاطرات بد اونجا اومد تو ذهنم.اما با خودم گفتم دختر!قول و قرارت با خودت یادت نره ! به جای دید منفورانه به خانم الف نگاه با ترحم بهش بنداز که چرا اینجوریه ! و اینکه تو قراره کل خاطره خوب از ازمون دادن تو اون حوزه داشته باشی! پس بسم الله ♡
+ امشب به شدت سرم درد میکرد و معدم میسوخت و خستگی بهم چیره شده بود و اعصاب نداشتم.سر یه مسئله ی واقعا مزخرف که هلیا از سر علاقه ش نسبت بهم انجام داد سرش بدجور داد زدم. خیلی ناراحت شدم و صداش کردم و ازش عذرخواهی کردم و بغلش کردم. لبخنده ماسیده ای که به خنده رو لبش تبدیل شد خیلی بهم انرژی داد ^-^
+ انقدر معده م میسوزه که سه تا بالش پشتم گذاشتم و یه استکان عرق کوتکوتو هم کنارم. هی این معده شله ور میشه و من هی با یه جرعه آرومش میکنم. امیدوارم مثل دفعات قبل تا صبح بیدارن نکنه دیگه!
+ساعت 01:01 هست الان . زیبا نیست ؟
در شب کوچک من ، افسوسباد با برگ درختان میعادی دارددر شب کوچک من دلهرهٔ ویرانیستگوش کنوزش ظلمت را می شنوی ؟من غریبانه به این خوشبختی می نگرممن به نومیدی خود معتادمگوش کنوزش ظلمت را می شنوی ؟در شب اکنون چیزی می گذردماه سرخست و مشوشو بر این بام که هر لحظه در او بیم فرو ریختن استابرها ، همچون انبوه عزادارانلحظهٔ باریدن را گویی منتظرندلحظه ایو پس از آن ، هیچ .پشت این پنجره شب دارد می لرزدو زمین داردباز می ماند از چرخشپشت این پنجره یک نامعلومنگران من و توستای سراپایت سبزدستهایت را چون خاطره ای سوزان ، در دستان عاشق من بگذارو لبانت را چون حسی گرم از هستیبه نوازش های لبهای عاشق من بسپارباد ما را با خود خواهد بردباد ما را با خود خواهد بردشعر از فروغ فرخزاد
اینکه "ح" فعلا کلاس رقص نمیاد و تنها کسی هم که تو کلاس باهاش اندک صحبتی میکردم هم دو جلسه نیومده و اینکه بدون "ح" دوباره احساس همون دختره ی چاق بیخود ته کلاس رو دارم و احساس میکنم left out هستم خیلی اذیتم میکنه.
دنیا متفاوت بقیه و نگاهاشون اذیتم میکنه.اینکه بهت زل میزنن و تا نگاشون میکنی نگاشون رو مین. از چشماشون میخونم که این دختره عقلش پاره سنگ داره اومده کلاس رقص با این هیکلش ؟!!! اذیت میشم . خیلی زیاد اما مقاومت میکنم و میرم.
سر ظهری داشتم عکسای قدیمیم رو میدیدم. زمانی که فقط هفت هشت کیلو اضافه وزن داشتم.پر بودم همیشه اما چااااق نبودم. حداقلش اون زمان تو باشگاه خجالت نمیکشیدم. انقدر سریع وزنم بالا رفت که خودم باورم نمیشه . بگذریم.
خلاصه که من وآینه ی باشگاه بازم قهر کردیم با هم وترجیح میدم خودم رو توش نبینم.
+ درس ؟!خوب نخوندم امروز :/
درباره این سایت